دل نوشته های دور
تو بکوش زبان و جسمت برسند به ذکر و مستی / تو بــدان بــدان زمان تو بخـدا خـدا پرستي
چه تنهــا ميــرود آرام و خستــه ز آزار زمـــــــــانـــه دل شکسته نه اميدش هست بر روی يــاری نه انـدک صبــر و نيــــز اميدواری نه همت تـــا بســــازد زندگـانی هــــدر کـــردست دوران جـوانی برايش عشق و الفت رفته از ياد تـرنم های شــــادی رفته بـر باد خيــالش روزگـــار با او چپ افتاد سحرگاهش به دامان شب افتاد ندارد بـوی خوش آن غنچه گـــل نمی خوانـد بـــرايش هيچ بلبــل خداوندا شب تـــــارش سحر کن لبش خنـــــدان وَز غصه بــدر کن
نوشته شده در چهارشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۷ساعت
17:7 توسط جواد مهاجرپور ( مهاجر )| |
| Design By : Night Skin |


