دل نوشته های دور

تو بکوش زبان و جسمت برسند به ذکر و مستی / تو بــدان بــدان زمان تو بخـدا خـدا پرستي

یه روز پاییز دیدمت ، موهاتو تو بافته بودی

یه شال گردن سفید ، رو شونت انداخته بودی

از اون روزی که دیدمت ، اصلا دیگه خواب ندیدم

به شوق دیدن چشات ، حتی یه شب نخوابیدم

صدای خنده های تو ، شدش صدای قلب من

چقدر قشنگ شد زندگیم ، انگار یه روحیم تو دوتن

وای که چه حال عاشقی ، از همه دنیا فارغی

با عشق و معبود خودت ، تو ابرا یا توی قایقی

نمی دونی که با توام ، هر لحظه و هر ثانیه

فقط تو رو می بینمت ، فقط جای تو خالیه

نمی دونی که زندگیم ، شده یه تابلوی قشنگ

همه روزام رنگی ینو، شبام همه خوش آب و رنگ

وای که چه حال عاشقی ، از همه دنیا فارغی

با عشق و معبود خودت ، تو ابرا یا توی قایقی

نوشته شده در شنبه ۱۹ خرداد ۱۴۰۳ساعت 13:30 توسط جواد مهاجرپور ( مهاجر )| |


Design By : Night Skin