دل نوشته های دور

تو بکوش زبان و جسمت برسند به ذکر و مستی / تو بــدان بــدان زمان تو بخـدا خـدا پرستي

توی کوچه و خیابونای قلبم ،

خونه ها پلاکاشون اسم تو دارن

روز و شب به صحبت و مشغول حرفن ،

همشون اسم تو رو به لب میارن

نمیدونم توی این شهر درونم ،

آدماش به جز تو هیچ فکری ندارن

فقط از تو میگن و شاید مریضن ،

انگاری اونا به عشق تو دچارن

شهر من جز تو دیگه نداره دردی ،

آسمونش آبی و نداره ابری

شهر من بی تو یه جای سوت و کور ،

رو درختاش دیگه نیست یدونه برگی

خنده رو لب های تو چه خوش نشسته ،

روزگار با تو خوبه اون با تو بسته

خنده از لب های من شده گریزون ،

از روزی که عشق تو به دل نشسته

آدمای شهر من چه مهربونن ،

پای عشق و عاشقی هاشون میمونن

آدمای شهر من چه پاک و ساده ،

از غم دوری عشقشون میخونن

میخونن تا تو بیای واسه همیشه ،

قدرعشق و عاشقی رو خوب میدونن

میدونن که زندگی دوام نداره ،

گلای رز روی موهات مینشونن

نوشته شده در یکشنبه ۱۸ شهریور ۱۴۰۳ساعت 14:30 توسط جواد مهاجرپور ( مهاجر )| |


Design By : Night Skin